داستان دو دوست
نوشته شده توسط : amir navabian

 

 

 

باهم زندگی میکردند همیشه باهم بودن اسم یکی"من"و اسم دیگری"او" بود  

"او" همیشه مراقب "من" بود تجربه"او" از "من" بیشتر بود و راه را از چاه تشخیص میدادهمه چیز "من"را "او" داده بود ولی "من"هیچ وقت از "او" تشکر نمی کرد "من"همیشه  غر میزد و می گفت که" او" مرا فراموش کرده "او" هرچه که به" من" میداد" من" تشکر نمی کرد با این که "او" هیچ احتیاجی به تشکر "من" نداشت بارها وبارها" من" قلب" او" را شکسته بود  ولی "او" کینه ای به دل نداشت و "من" را میبخشید "من" میگفت که تمام بلاهایی که سرش می اید تقصیر" او" ست" من" همیشه نیمه خالی لیمان را میدید. ایا شما دوست داشتید جای من بودید؟ حالا بیایید این دو حصاری که دور خودمان کشدیه ایم را بداریم و درست نگاه کنیم.خودمون رو به جای" من" بگزاریم و خدا رو جای" او".به جای تشکر از نعمت های خداوند همیشه غر میزنیم و نیمه خالی لیوان رو میبینیم.فکر میکنیم که خدا ما را فراموش کرده  با کارهای ناشایست خودمون او رو میرنجونیم.اگر دو انسان در مقابل هم قرار بگیرند در برابر این همه ناسپاسی دلسرد میشوند و به مرور زمان از لطف خودشون کم میکنن تابه صفر برسه ولی خدای مهربان مطلق و ما ناسپاس.دوست عزیز باید این جمله رو با تمام وجود احساس کردو در زندگی بکار برد.

شکر نعمت نعمتت افزون کند/کفر نعمت از کفت بیرون کند

بیاین از همین لحظه سیع کنیم نیمه پر لیوان رو ببینیم. روزی چند بار با خدای خود خلوت کنیم و از نعمت هایی که به ما داده تشکر کنیم.

 





:: بازدید از این مطلب : 259
|
امتیاز مطلب : 558
|
تعداد امتیازدهندگان : 404
|
مجموع امتیاز : 404
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: